قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه > سرگرمی > داستان کوتاه > داستانک های تاثیر گذار

داستانک های تاثیر گذار

در این سلسله از مطالب داستانک های تاثیر گذار منتشر شده در وب ارائه می شود .این داستانک ها شاید چند جمله بیشتر نباشند اما معنا و مفاهیم عمیقی در آنها نهفته است.

*********************************************************************

روزی روزگاری دروغ به حقیقت گفت:
«میل داری باهم به دریا برویم و شنا کنیم؟»
حقیقت ساده لوح پذیرفت و گول خورد.
آن دو باهم به کنار ساحل رفتند، وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباس هایش را در آورد.
دروغِ حیله گر لباس های اورا پوشید و رفت…
از آن روز همیشه حقیقت عریان و زشت است، اما دروغ در لباس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان میشود…

*********************************************************************

مردی شبی را در خانه ای روستایی می گذراند…
پنجره های اتاق باز نمی شد, نیمه شب احساس خفگی کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت اما نمی توانست آن را باز کند.
با مشت به شیشه پنجره کوبید، هجوم هوای تازه را احساس کرد و سراسر شب را راحت خوابید.
صبح روز بعد فهمید که شیشه کمد کتابخانه را شکسته است و تمام شب، پنجره بسته بوده است!
(او تنها با فکر اکسیژن، اکسیژن لازم را به خود رسانده بود…)

“افکار از جنس انرژی اند و انرژی، کار انجام می دهد”

فلورانس اسکاویل شین

*********************************************************************

هیتلر در جنگ جهانی دوم به تنها قشری که اجازه وارد شدن به جنگ در کشورش نداد معلمین بودند و دستور داد معلمین را در سنگرهای زیرزمینی محبوس کنند!

دلیلش را از او پرسیدند, او گفت: اگر در جنگ پیروز شویم برای جهانگشایی به آنها نیاز داریم
و اگر شکست بخوریم برای ساختن کشور به آنها نیاز داریم…

آینده نگری اش درست از آب درآمد و معلمان بخوبی موجب آبادانی آلمان شدند…

*********************************************************************

حاکم از بهلول پرسید: مجازات دزدی چیست؟
بهلول گفت: اگر دزد, سرقت را شغل خود کرده باشد دست او قطع می شود.

اما اگر بخاطر گرسنگی باشد باید دست حاکم قطع گردد..!

*********************************************************************

ساختن واژه ای به نام «فردا» بزرگترین اشتباه انسان بود،
تا زمانی که کودک بی سوادی بودیم و با این واژه آشنایی نداشتیم، خوب زندگی میکردیم.
تمامی احساساتمان، غم و شادیمان و هرچه داشتیم را همین امروز خرج میکردیم
انگار فهمیده تر بودیم، چون همیشه میترسیدیم شاید فردا نباشد.
از وقتی «فردا » را یاد گرفتیم، همه چیز را گذاشتیم برای فردا.
از داشته های امروز لذت نبردیم و گذاشتیم برای روز مبادا…

شاید باید اینگونه «فردا» را معنی کنیم:

«فردا» روزیست که داشته‌های امروزت را نداری؛ پس امروز را زندگی کن…

*********************************************************************

زمانی که تلفن را الکساندر گراهام بل اختراع کرد,
اولین خط تلفن را به خانه معشوقه اش “آلساندرا لولیتا اوسوالدو” وصل کرد.
در هر تماس او را با نام کاملش میخواند, گراهام بل مدتی بعد نام معشوقه اش را کوتاه کرد “آله لول اس” !
و دفعات دیگر نیز کوتاهتر: “الو” !
از آن پس بل با گفتنِ الو تلفن را جواب میداد…

بل به چند نقطه شهر خط تلفن کشید و انسان ها مانند بل موقع زنگ زدن تلفن الو می‌گفتند…
امروزه از هر نقطه دنیا صدای “الو” شنیده می‌شود اما بیشتر افراد ماجرای الو را یا نمی‌دانند و یا اصلاً کنجکاوی هم نمی کنند.

*********************************************************************

سرباز شجاع

اسکندر مقدونی در جنگی در میان لشگریانش سربازی دید که بر اسبی لاغر و علیل سوار است. سرزنشش نمود و گفت: شرم نداری با این اسب به معرکه آمده ای؟
سرباز خندید. اسکندر تعجب کرد و گفت: من به تو عتاب می کنم و تو می خندی؟
سرباز گفت: من بر اسبی سوارم که هرگز نمی توانم با آن از جنگ بگریزم اما شما بر اسبی سواری که با آن فرار برایت میسر است.
اسکندر از جواب سرباز خجالت کشید و به او پاداش داد…

دیدگاهتان را بنویسید