قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه > بایگانی برچسب: داستان کوتاه (صفحه 14)

بایگانی برچسب: داستان کوتاه

داستان کوتاه زن باهوش

داستان کوتاه زن باهوش

مردی تمام عمر خود رو صرف پول درآوردن و پس انداز کردن نموده و فقط مقداری بسیار اندکی از در آمدش را صرف معاش خود می کرد و در واقع همسر خود را نیز در این مکنت و بدبختی با خود شریک نموده بود. تا اینکه روزی از روزها او …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه پشت شیشه

داستان کوتاه پشت شیشه

جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست.   عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟ گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.   بعد آینه بزرگی به او …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه باغ خدا، دست خدا، چوب خدا

داستان کوتاه

مردی در یک باغ درخت خرما را با شدت ‌تکان می‌داد و بر زمین می‌ریخت. صاحب باغ آمد و گفت ای مرد احمق! چرا این کار را می‌کنی؟ دزد گفت: چه اشکالی دارد؟ بنده خدا از باغ خدا خرمایی را بخورد و ببرد که خدا به او روزی کرده است. …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه پسری که هیچ کس دوستش نداشت!

پسری که هیچ کس دوستش نداشت

تازه شغل جدید معلمی را شروع کرده بودم و مطمئن نبودم با توجه به ندانستن زبان محلی آنجا، بتوانم بخوبی با بچه ها ارتباط برقرار کنم و کارم را به درستی انجام بدم. هنوز چند روزی از آمدن و شروع من به کار نگهداری و آموزش کودکان در یک برنامه …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه شیوانا، انتخاب زبان ارتباط

داستان کوتاه شیوانا

روزی شیوانا در مدرسه مشغول تدریس بود که متوجه شد شاگردان در گوشه ای با هم صحبت می کنند و وقتی موضوع را پرسید، یکی از آنها گفت:«در مورد یکی از مغازه های عطاری دهکده صحبت می کنیم.صاحب مغازه مردی بسیار عبوس است و همه ما وقتی داخل مغازه او …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه شیوانا و مرد برنج فروش

داستان کوتاه شیوانا و مرد برنج فروش

مرد برنج فروشی بود که به درس های شیوانا بسیار علاقه داشت. اما به خاطر شغلی که داشت مجبور بود روزها در بازار مشغول کار باشد و شب ها نیز نزد خانواده برود. روزی این مرد نزد شیوانا آمد و به او گفت:” در بازار کسی هست که بدخواه من است …

ادامه مطلب...

داستانهای کوتاه شیوانا و ریسمان ذهنى

داستان کوتاه شیوانا

شیوانا به همراه تعداد زیادى از شاگردان خود صبح زود عازم معبدى در آنسوى کوهستان شدند. ساعتى که راه رفتند به تعدادى دختر و پسر جوان رسیدند که در کنار جاده مشغول استراحت بودند. دختران و پسران کنار جاده وقتى چشمشان به گروه شیوانا افتاد شروع کردند به مسخره کردن …

ادامه مطلب...

شازده کوچولو

شازده کوچولو

شازده کوچولو گفت: همه انسان ها ستاره هایی دارند. ولی ستاره ها برای همه یک معنی را نمی دهد. برای کسانی که مسافرند، ستاره ها راهنما هستند. برای بعضی چیزی بیشتر از چراغ های کوچک نیستند.برای کسانی که دانشمند هستند، معما و در نظر مرد کارفرما ، طلا هستند. ولی …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه شیوانا و مرد چوپان

داستان کوتاه شیوانا

مردی چوپان از دهکده ای دوردست، تعدادی گوسفند را با زحمت زیاد به دهکده شیوانا آورد و آنها را داخل حیاط مدرسه رها کرد و نزد شیوانا رفت و در جلوی جمع شاگردان با صدای بلند گفت: «چون شنیده بودم که شاگردان این مدرسه اهل علم و معرفت هستند تعدادی …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه مربی خوب

داستان کوتاه مربی خوب

ویلیام ادوارد می گوید: مربی معمولی ، حرف می زند ؛ مربی خوب توضیح می‌دهد ومربی عالی الهام بخش است. در یک شرکت بزرگ تولیدی ، مدیر بخش فروش، بابت میزان فروش کم کارمندان خود به آنها پرخاش کرد و گفت:تا دلتان بخواهد بازدهی کمی داشتیدو عذر و بهانه فراوان! …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه :خوشبختی این مرد با هندوانه

داستان کوتاه :خوشبختی این مرد با هندوانه

در زمان های قدیم، ویتنام توسط پادشاهی به نام هونگ ونگ اداره می‌شد. وقتی پادشاه فهمید که پسرش به نام آن تی یم از او نافرمانی می‌کند، او را به جزیره دورافتاده‌ای تبعید کرد تا به سختی زندگی کند.آن تی یم در آن جزیره دورافتاده برای خود یک جان پناه …

ادامه مطلب...

عجایب هفتگانه

داستان کوتاه

معلمی از دانش‌آموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را فهرست‌وار بنویسند. دانش‌آموزان شروع به نوشتن کردند. معلم نوشته‌های آنها را جمع‌آوری کرد. با اینكه همه جواب‌ها یکی نبودند اما بیشتر دانش‌آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند: اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و… در میان نوشته‌ها …

ادامه مطلب...

داستانهای شیوانا:سر حد مرگ

داستان کوتاه شیوانا

زن و شوهر جوانی که تازه ازدواج کرده بودند و برای تبرک و گرفتن نصیحتی از شیوانا نزد او رفتند. شیوانا به حرمت زوج جوان از جا برخاست و آنها را کنار خود نشاند و از مرد پرسید : تو چقدر همسرت را دوست داری!؟ مرد جوان لبخندی زد و …

ادامه مطلب...

داستان های شیوانا : حتی اگر شکسته ترین باشی!

داستان کوتاه شیوانا

روزی خبر رسید که مردی وارد مدرسه شیوانا شده است که در تمام جنبه های زندگی اش شکست خورده بود. خانواده اش را ازدست داده بود. دوستان و آشنایانش او را رها کرده بودند و تمام اعتبار و اموالی که سالها جمع کرده بود در اثر زلزله از بین رفته …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه : خبر دادن

داستان کوتاه

مرد ثروتمندي مباشر خود را براي سرکشي اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسيد: – جرج ازخانه چه خبر ؟ – خبر خوشي ندارم قربان سگ شما مرد . – سگ بيچاره پس او مرد. چه چير باعث مرگ او شد ؟ – پرخوري قربان ! – پرخوري؟ مگه چه …

ادامه مطلب...