قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه > بایگانی برچسب: داستان آموزنده (صفحه 7)

بایگانی برچسب: داستان آموزنده

داستان کوتاه انتخاب نخست وزیر

داستان کوتاه تاریخی

پادشاهی می خواست نخست وزیرش را انتخاب کند. چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند. آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت که: «در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد. تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید.

ادامه مطلب...

حکایت تاریخی و زیبا درباره حق الناس

داستان کوتاه تاریخی

ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ ازﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩستشاﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ.

ادامه مطلب...

داستان تصمیم گرفتم به دنبال ستارگان باشم

داستان تصمیم گرفتم به دنبال ستارگان باشم

به مدت چندین سال همسرم به یک اردوگاه در صحرای (ماجوی) کالیفرنیا فرستاده شده بود. من برای اینکه نزدیک او باشم، به آنجا نقل مکان کردم واین درحالی بود که از آن مکان نفرت داشتم. همسرم برای مانور اغلب در صحرا بود و من در یک کلبه کوچک تنها می …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه تاجر آمریکایی و ماهیگیرمکزیکی

داستان کوتاه تاجر آمریکایی و ماهیگیرمکزیکی

یک تاجر آمریکایى نزدیک یک روستاى مکزیکى ایستاده بود که یک قایق کوچک ماهیگیرى از بغلش رد شد که توش چند تا ماهى بود!از مکزیکى پرسید: چقدر طول کشید که این چند تارو بگیرى؟ مکزیکى: مدت خیلى کمى ! آمریکایى: پس چرا بیشتر صبر نکردى تا بیشتر ماهى گیرت بیاد؟ …

ادامه مطلب...

داستان تاریخی آموزنده

داستانهای کوتاه تاریخی

انسانها دو دسته اند برخی ترجیح می دهند همه چیز را خودشان تجربه کنند و گروهی دیگر از تجربیات دیگران استفاده می کنند.در این داستان تاریخی آموزنده نمونه ای از این موضوع به شما ارائه می شود.  روزی پدری هنگام  مرگ ﮔﻔﺖ: فرزندمﺗﻮ را ﺳﻪ وصیت دارم امیدوارم ﺑﻪ ﺍﯾﻦ …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه حس زیبا دیدن

داستانهای کوتاه تاریخی

یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوق‌العاده زیبا است ازدواج کرد؛ اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه می‌خوردند، آنها از هم جدا شدند.طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر دومش یک دختر عادی با چهره‌ای بسیار معمولی است؛ اما به نظر می‌رسد که دوستم بیشتر و عمیق‌تر از گذشته عاشق همسرش است.

ادامه مطلب...

بهترین وبدترین شغل

بهترین وبدترین شغل

بهترین شغل دنبا،تاکسی رانی است.هر وقت بخوای میای سرکار،هر وقت نخوای نمیای، هر مسیری خودت بخوای میری،هروقت دلت خواست یه گوشه می‌زنی بغل استراحت می‌کنی، هر وقت دلت خواست میری جلسه،اونم هم صبح هم،ظهرهم شب،هی آدم جدید می‌بینی، آدم‌های مختلف، حرف‌های مختلف، داستان‌های مختلف.

ادامه مطلب...