وقتی می خواهند اختلاف و جنگ بین دو نفر را به چیزی تشبیه کنند از اصطلاح مثل سگ و گربه به جان هم افتادن استفاده می کنند.اما داستان دشمنی سگ و گربه واقعا" چیست.
ادامه مطلب...بایگانی برچسب: داستان کوتاه
داستان تاریخی از آتشی که افروختم خودم سوختم
در جنگلی سرسبز ، روباهی در کنار شغالی زندگی میکرد. روباه لاغر و ضعیف بود و زور بازویی نداشت ولی به جای آن خیلی باهوش و زیرک بود. برعکس او شغالی که در نزدیکی او زندگی میکرد. قوی و زورمند بود در مقابل خیلی از عقل و شعورش استفاده نمیکرد.
ادامه مطلب...داستان آنچنان به تکرارهاى زندگى عادت میکنیم
«گاه آنچنان به تکرارهاى زندگى عادت میکنیم، که فراموش میکنیم جور دیگر هم میتوان بود»
ادامه مطلب...داستان کوتاه درباره توکل کردن به خدا
ابراهیم خواص گوید: شبی در بیابان گم شدم. صدای درندگان بدنم را میلرزاند. به خدا توکل کردم و آرامش بر من حاکم شد. مدتی به رفتن ادامه دادم، صدای خروسی شنیدم و یقین کردم به آبادی رسیدهام و طعمه درندگان بیابان نخواهم شد.
ادامه مطلب...داستان کوتاه هنر پاسخ دادن
چرچیل وزیر چاق بریتانیا به برناردشو که وزیر لاغری بود گفت هرکس تو را ببیند فکر میکند بریتانیا را فقر غذایی فرا گرفته است . برناردشو جواب داد : و هرکس تو را ببیند علت این فقر را میفهمد .
ادامه مطلب...اجازه ندهید هیچ فردی رویایتان را از شما بگیرد
این داستان درباره شخصی به نام مونتی روبرتز است وقتی که یک بچه بود، پدرش به عنوان یک مربی اسب برای تربیت اسب ها از یک اصطبل به اصطبل دیگر و از یک مزرعه به مزرعه دیگر در گردش بود. به همین خاطر مدرسهاش در طول سال چند بار عوض میشد.
ادامه مطلب...داستان کوتاه تجربه اول
شب اول که رسیدیم هتل، خسته و گرمازده؛ یک دوش سرسری گرفتیم و سریع رفتیم توی محوطهی بیرون، چون مسوول پذیرش گفته بود یک جشن خاصی برپاست امشب که بهتر است از دستش ندهیم.
ادامه مطلب...داستان کوتاه تاریخی دروغش ازدروازه شهرداخل نشد
پادشاهی برای سرگرمی اعلام کرد که هر کس دروغی بگوید که من باور نکنم اجازه می دهم با دخترم ازدواج کند. افراد طمع کار از دور و نزدیک با دروغهای گوناگون به دربار آمدند و دروغ های خود را برای پادشاه گفتند و او همه را تایید کرد و گفت: ممکن است.
ادامه مطلب...داستان کوتاه تاریخی پادشاه و پیرزن
نقل است که پادشاهی از پادشاهان خواست تا مسجدی در شهر بنا کند و دستور داد تا کسی در ساخت مسجد نه مالی و نه هر چیز دیگری هیچ کمکی نکند…
ادامه مطلب...داستان تاریخی خویشاوند بیگانه
اینها دوستان ما هستند، کسانی که شما آنها را دوست و خویشاوند می پنداشتید، حتی حاضر نشدند یک سطل آب هم بر رو خانه آتش گرفته ما بریزند.
ادامه مطلب...داستان کوتاه تاریخی گرگ طمعکار
ﺭﻭﺯﯼ ، ﮔﺮﮔﯽ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﻨﻪ ﮐﻮﻩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﯾﮏ ﻏﺎﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﮔﺮﮒ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻏﺎﺭ ﮐﻤﯿﻦ ﮐﻨﺪ، ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺭﺍ ﺻﯿﺪ ﮐﻨﺪ . ﺑﺪﯾﻦ ﺳﺒﺐ، ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﻏﺎﺭ ﮐﻤﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺭﺍ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﻨﺪ.
ادامه مطلب...داستان آموزنده کوتاه تاریخی
حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب "گرسنه" سر بر بالین گذاشت.همسرش او را تحریک کرد به دریا برود،شاید "خداوند" چیزی "نصیبش" گرداند.مرد "تور ماهیگیری" را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به "دریا" می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد.
ادامه مطلب...داستان های مثنوی و معنوی شغال فریبکار
شغالی به درونِ خم رنگآمیزی رفت و بعد از ساعتی بیرون آمد, رنگش عوض شده بود. وقتی آفتاب به او میتابید رنگها میدرخشید و رنگارنگ میشد. سبز و سرخ و آبی و زرد و. .. شغال مغرور شد و گفت من طاووس بهشتیام, پیش شغالان رفت. و مغرورانه ایستاد.
ادامه مطلب...داستان خدا روزی رسان است اما یک سرفه ای هم باید کرد
فقط فکر کردن به هدف، هیچ تاثیری در رسیدن به هدف ندارد.اگر خواهان تغییرات هستی همین حالا اقدام کن؛ اقدامی هرچند کوچک یک راه را برایت باز میکند.داستان خدا روزی رسان است اما یک سرفه ای هم باید کرد ، در این باره است.
ادامه مطلب...داستان تاریخی آواز پینه دوز
داستان های تاریخی سنتها و ارزشهای اخلاقی را به یادمان میآورد که در سراسر جهان ارزشمند شناخته میشوند. امیدواریم داستانها و پیامهای مجموعه قصههای حکیمانه قلب و ذهن خوانندگان ما را تعالی ببخشد. داستان تاریخی آواز پینه دوز روایتگر این داستان است که پول، همیشه مسبب خوشنودی نیست.
ادامه مطلب...