قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه > بایگانی برچسب: داستان آموزنده (صفحه 3)

بایگانی برچسب: داستان آموزنده

داستان کوتاه تاریخی گرگ طمعکار

داستان کوتاه تاریخی

ﺭﻭﺯﯼ ، ﮔﺮﮔﯽ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﻨﻪ ﮐﻮﻩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﯾﮏ ﻏﺎﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﮔﺮﮒ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻏﺎﺭ ﮐﻤﯿﻦ ﮐﻨﺪ، ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺭﺍ ﺻﯿﺪ ﮐﻨﺪ . ﺑﺪﯾﻦ ﺳﺒﺐ، ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﻏﺎﺭ ﮐﻤﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺭﺍ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﻨﺪ.

ادامه مطلب...

داستان آموزنده کوتاه تاریخی

داستان کوتاه تاریخی

حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب "گرسنه" سر بر بالین گذاشت.همسرش او را تحریک کرد به دریا برود،شاید "خداوند" چیزی "نصیبش" گرداند.مرد "تور ماهیگیری" را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به "دریا" می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد.

ادامه مطلب...

داستان های مثنوی و معنوی شغال فریبکار

داستان های مثنوی معنوی

شغالی به درونِ خم رنگ‌آمیزی رفت و بعد از ساعتی بیرون آمد, رنگش عوض شده بود. وقتی آفتاب به او می‌تابید رنگها می‌درخشید و رنگارنگ می‌شد. سبز و سرخ و آبی و زرد و. .. شغال مغرور شد و گفت من طاووس بهشتی‌ام, پیش شغالان رفت. و مغرورانه ایستاد.

ادامه مطلب...

داستان خدا روزی رسان است اما یک سرفه ای هم باید کرد

داستان کوتاه تاریخی

فقط فکر کردن به هدف، هیچ تاثیری در رسیدن به هدف ندارد.اگر خواهان تغییرات هستی همین حالا اقدام کن؛ اقدامی هرچند کوچک یک راه را برایت باز میکند.داستان خدا روزی رسان است اما یک سرفه ای هم باید کرد ، در این باره است.

ادامه مطلب...

داستان تاریخی آواز پینه دوز

داستان تاریخی آواز پینه دوز

داستان های تاریخی سنت‌ها و ارزش‌های اخلاقی را به یادمان می‌آورد که در سراسر جهان ارزشمند شناخته می‌شوند. امیدواریم داستان‌ها و پیام‌های مجموعه قصه‌های حکیمانه قلب و ذهن خوانندگان ما را تعالی ببخشد. داستان تاریخی آواز پینه دوز روایتگر این داستان است که پول، همیشه مسبب خوشنودی‌ نیست.

ادامه مطلب...

داستان کوتاه یک لبخند زندگی مرا نجات داد

داستان کوتاه یك لبخند زندگی مرا نجات داد

"مطمئن بودم که مرا اعدام خواهند کرد به همین دلیل به شدت نگران بودم. جیبهایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا کنم که از زیر دست آنها که حسابی لباسهایم را گشته بودند در رفته باشد یکی پیدا کردم و با دستهای لرزان آن را به لبهایم گذاشتم ولی کبریت نداشتم. از میان نرده ها به زندانبانم نگاه کردم.

ادامه مطلب...

چند داستان کوتاه خواندنی

داستانهای کوتاه تاریخی

داستان کوتاه اثری است کوتاه که نسبت به رمان یا داستان بلند حجم بسیار کمتری دارد و نویسنده در آن به یاری یک طرح منظم برشی از زندگی یک شخصیت را می‌نویسد.در این مطلب چند داستان کوتاه خواندنی را برای شما بازگو می کنیم.

ادامه مطلب...

داستان آموزنده زود قضاوت نکنیم

داستان کوتاه

خانم معلمی تعریف می‌کرد: در مدرسه ابتدایی بودم، مدتی بود تعدادی از بچه‌ها را برای یک سرود آماده می‌کردم. به نیت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان. روز مراسم بچه‌ها را آوردم و مرتبشان کردم پدر و مادرها هم دعوت بودند.

ادامه مطلب...

داستان تاریخی بلدرچین و کشاورز

داستان تاریخی بلدرچین و کشاورز

بلدرچینی در مزرعۀ گندم لانه ساخته بود.او همیشه نگران این بود که مبادا صاحب مزرعه محصولاتش را درو کند.هر روز از بچه هایش می خواست که خوب به صحبت آدمهایی که از آنجا عبور می کنند، گوش دهند و شب به او بگویند که چه شنیده اند.

ادامه مطلب...

داستان کوتاه تاریخی داماد حاکم

داستان کوتاه تاریخی

حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید …که دخترش را به چه کسی بدهدتا مناسب او باشد ..در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از اوخواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد

ادامه مطلب...