قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه > سرگرمی > داستان کوتاه (صفحه 9)

داستان کوتاه

داستان کوتاه و آموزنده

داستان تنبل ها و شاه عباس

داستان تنبل ها و شاه عباس

شاه عباس‌کبیر یک روز گفت: خدا را شکر! همه اصناف در مملکت ایران به نوایی رسیده اند و هیچ کس نیست که بدون درآمد باشد.سپس خطاب به مشاوران خود گفت: همین طور است؟ همه سخن شاه را تایید کردند.از نمایندگان اصناف پرسید، آن ها هم بر حرف شاه صحه گذاشتند …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه پنجره ی بیمارستان

پنجره ی بیمارستان

دو بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند. ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آن ها ساعت ها …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه شانس

داستان کوتاه شانس

در ضیافت ناهاری، لیوان شخصی شکست. شخص دیگری به او گفت: – این نشانه‌ی خوش‌شانسی است. همه‌ی کسانی که سر میز بودند، با این ایده آشنا بودند. اما یک خاخام کلیمی که در آنجا حضور داشت، پرسید: – چرا این نشانه‌ی خوش‌شانسی است؟ همسر مسافر گفت: – نمی‌دانم. شاید از …

ادامه مطلب...

خدا چلچراغی‌ از آسمان‌ آویخته‌ است‌

خدا چلچراغي‌ از آسمان‌ آويخته‌ است‌

گفتند: چهل‌ شب‌ حیاط‌ خانه‌ات‌ را آب‌ و جارو کن. شب‌ چهلمین، خضر خواهد آمد. چهل‌ سال‌ خانه‌ام‌ را رُفتم‌ و روییدم‌ و خضر نیامد. زیرا فراموش‌ کرده‌ بودم‌ حیاط‌ خلوت‌ دلم‌ را جارو کنم. گفتند: چله‌نشینی‌ کن. چهل‌ شب‌ خودت‌ باش‌ و خدا و خلوت. شب‌ چهلمین‌ بر بام‌ …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه ما آدم نمی شیم!

داستان کوتاه ما آدم نمی شیم!

صدای یک پیرمرد لاغر مردنی از میان انبوه جمعیت، همهمه داخل سالن قطار را در هم شکست «برادر ما آدم نمی‌شم!» بلافاصله دیگران نیز به حالت تصدیق «البته کاملا صحیح است، درسته، نمی‌شیم.» سرشان را تکان دادند. اما در این میان یکی دراومد و گفت: «این چه جور حرف زدنیه …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه موش یک کلمه است

داستان کوتاه موش یک کلمه است

کلمه ها امروز صبح نمی توانند نفس بکشند، مثل مورچه های ریزی که وقتی بچه بودم می ریختمشان توی شیشه ی کوچکی تا ذله شوند، چون یکی شان گازم گرفته بود . ترس واز جهنم باعث شد تا این بازی را فراموش کنم، اگر چه این سال ها مدام تماشاگر …

ادامه مطلب...

قبل از انجام هر کار راهکارهای متفاوت را بررسی کنیم

قبل از انجام هر کار راهکارهای متفاوت را بررسي کنيم

میگویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میکرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود. وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به …

ادامه مطلب...

داستان تکان دهنده ی «شام آخر» داوینچی

داستان تکان دهنده ی «شام آخر» داوینچی

لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلوی “شام آخر” دچار مشکل بزرگی شد: او می بایست “نیکی” را به شکل “عیسی (ع)” و “بدی” را به شکل “یهودا” یکی از یاران عیسی (ع) که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می‌کرد. کار را نیمه‌تمام رها کرد تا مدل‌های آرمانی‌اش …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه حاکم مهربان و پیرمرد بد گو

داستان کوتاه

 روزی در شهری حاکم مهربانی زندگی می کرد، که همه مردم او را دوست داشتند و برایش احترام زیادی قائل بودند.اما در بین آنها مرد فقیر و بیچاره ای بود که همواره سعی می کرد حاکم را نکوهش و از او بدگویی کند. حاکم این موضوع را میدانست، اما شکیبایی …

ادامه مطلب...

پشتکار بهتر از هر استعدادی است

پشتکار بهتر از هر استعدادی است

در زمان قدیم دهکده ای بود که بیشترین محصول گندم را داشت. روزی آفت وحشتناکی به گندم های این دهکده زد. معلم تنها مدرسه آن دهکده شاگردانش را صدا زد و به آنها گفت من دوستی دارم که در دهکده ای دیگر زندگی میکند. او راه از بین بردن این …

ادامه مطلب...

داستانک های تاثیر گذار

داستان کوتاه

در این سلسله از مطالب داستانک های تاثیر گذار منتشر شده در وب ارائه می شود .این داستانک ها شاید چند جمله بیشتر نباشند اما معنا و مفاهیم عمیقی در آنها نهفته است. ********************************************************************* روزی روزگاری دروغ به حقیقت گفت: «میل داری باهم به دریا برویم و شنا کنیم؟» حقیقت …

ادامه مطلب...

داستانهای شیوانا هرگز با خودت قهر نکن

داستان کوتاه

به شیوانا خبر دادند که یکى از شاگردان قدیمیش در شهرى دور، از طریق معرفت دور شده و راه ولگردى را پیشه کرده استشیوانا چندین هفته سفر کرد تا به شهر آن شاگرد قدیمى رسیدبدون این‌که استراحتى کند مستقیماً سراغ او را گرفتو پس از ساعت‌ها جستجو او را در …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه عدالت کور

داستان کوتاه

یک شب که ضیافتی در کاخ برپا بود مردی آمد و خود را در برابر امیر به خاک انداخت و همه ی مهمانان او را نگریستند و دیدند که یکی از چشمانش بیرون آمده و از چشم خالی اش خون می ریزد. امیر از او پرسید «چه بر سرت آمده؟» …

ادامه مطلب...

داستان کوتاه انتخاب درست

داستان کوتاه

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با ریش های بلند جلوی در دید. به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.» آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟» زن گفت: « نه، …

ادامه مطلب...

داستان قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید

داستان کوتاه

 آورده اند که: در روزگاران قدیم ، تاجری بود که تصمیم گرفته بود کالاهای بسیاری را به آن سوی آبها ببرد تا با فروش آنها سودی به دست آورد. تاجر بارهایش را تا بندری در کنار دریا برد و کالاهایش را بر کشتی سوار کرد . یکی از شاگردها که …

ادامه مطلب...