گویند: روزی ابلیس ملعون خواست با فرزندانش از جایی به جای دیگر نقل مکان کند، خیمه ای را دید، و گفت: اینجا را ترک نمیکنم تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم.
ادامه مطلب...در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی است
هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست که متوجه شویم کسی که به آن اعتماد داشته ایم عمری فریبمان داده است.در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی است و تنها یک گناه و آن جهل است.
ادامه مطلب...داستان های مثنوی فرار حضرت عیسی از نادان
حضرت عیسی مسیح(ع) هراسان در حال دویدن بود، انگار از چیزی فرار میکرد، بین راه فردی جلوی ایشان را میگیرد و میگوید، از برای چه اینچنین میدوی؟ آن هم هراسان و مضطرب؟!
ادامه مطلب...داستان موجود نازنینی به نام بابا
در داستانهای هزار و یک شب آمده است که " مردی بود عبدالله نام که از راه صید ماهی با درویشی و مسکنت خانواده خود را روزی می رساند.
ادامه مطلب...داستان کوتاه تاریخی قدرت تخیل
می گویند در زمانهای دور پسری بود که به اعتقاد پدرش هرگز نمی توانست با دستانش کار با ارزشی انجام دهد.این پسر هر روز به کلیسایی در نزدیکی محل زندگی خود می رفت و ساعتها به تکه "سنگ مرمر" بزرگی که در حیاط کلیسا قرار داشت "خیره" می شد و هیچ نمی گفت.
ادامه مطلب...داستان نشو در حساب جهان سخت گیر
وﻗﺘﯽ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺣﺎﮐﻢ ﮐﺮﻣﺎﻥ ﺷﺪ ،ﺣﺴﯿﻦ ﺧﺎﻥ ﺑﻠﻮﭺ که از بزرگان شهر بود را دستگیر ﻭ بهمراه ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ.ﻓﺮﺯﻧﺪ حسین خان بلوچ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ.
ادامه مطلب...داستان کنیزک زیبا و غلام امانتدار
اربابی آوازه کنیزی نوجوان و زیباروی را شنید، که قدی بلند و چشمانی خمار و صدایی دلکش داشت. ۲۰ هزار دینار قیمتش بود و هر کسی را توان پرداخت این مبلغ برای خرید آن نبود، این کنیز ماهها در خانه بود، همه میدیدند، اما کسی توان خرید او را نداشت.
ادامه مطلب...داستانهای مثنوی رومیها و چینی ها
نقاشان چینی با نقاشان رومی در حضور پادشاهی, از هنر و مهارت خود سخن میگفتند و هر گروه ادعا داشتند که در هنر نقاشی بر دیگری برتری دارند. شاه گفت: ما شما را امتحان میکنیم تا ببینیم کدامشان, برتر و هنرمندتر هستید.
ادامه مطلب...داستان تاریخی حکومت نیشابور یا قاطر و پالان
روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید. حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.
ادامه مطلب...داستانهای مثنوی مرد کَر و مریض
مرد کری بود که میخواست به عیادت همسایه مریضش برود. با خود گفت: من کر هستم. چگونه حرف بیمار را بشنوم و با او سخن بگویم؟ او مریض است و صدایش ضعیف هم هست.
ادامه مطلب...داستان های آموزنده کوتاه تاریخی – ۳
الله اکبر! یعنی خداوند از سلطان محمود بزرگ تر است سلطان محمود، به نگاهی، دلباخته زنی شده و چون می خواهد او را به همسری درآورد، با خبر می شود که آن زن را شوهری است نجار و به آئین مسلمانی بر سلطان حرام است. و چون جناب سلطان نمی …
ادامه مطلب...حکایت بهلول و شیخ جنید بغداد
آوردهاند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است.
ادامه مطلب...حکایت مرد گِل خوار و عطار
فردی عادت داشت که گِل و خاک بخورد و وقتی چشمش به گِل می افتاد، اراده اش سست می شد و شروع به خوردن آن می کرد. روزی مرد برای خریدن قند به دکان عطاری رفت. عطار در دکان سنگِ ترازو نداشت و از گِل سرشوی برای وزن کشی استفاده می کرد.
ادامه مطلب...داستان های کوتاه تاریخی و آموزنده
داستان های کوتاه تاریخی و آموزنده همیشه الهام بخش افراد در همه زمان هابوده و هست .مردم بسیاری با خواندن این داستانها توانسته اند راه آسایش و آرامش را در زندگی خودشان پیدا کنند.
ادامه مطلب...داستان تاریخی بازرگان و انوشیروان عادل
انوشیروان عادل بیست و دومین پادشاه ساسانی بود.انوشیروان مشهورترین و بزرگترین پادشاه ساسانی و یکی از تاثیر گذارترین شاهان ایران در طول تاریخ بوده است.در زمان فرمانروایی او دانش و هنر در ایران و امپراتوری ساسانی به نهایت شکوه و عظمت خود رسیده بود.
ادامه مطلب...