در قلب هر زمستان تپشی از بهار نهفته است و در پس نقاب هر شب ، لبخندی از سپیده دم.«جبران خلیل جبران»
در بهار ۲۰۰۸ همسر ۲۸ ساله ام کارول ، پس از سه سال جنگ با بیماری سرطان ، شکست خورد، او بهترین دوست من بود .دو ماه بعد استخوان لگنم که کمتر از یک سال پیش تحت عمل جراحی قرار گرفته بود ، دوباره دچار مشکل شد و خطر جدی سلامت من را تهدید می کرد.من یک تنیسور حرفه ای و مطرح در دنیا بودم اما اکنون باید روی تخت بیمارستان دراز می کشیدم و خاطرات تلخی را با خود به همراه می آوردم.تحمل این وضعیت برایم مانند انجام یک مسابقه بسیار دشوار بود.
ازدست دادن کارول از یک سو و ایجاد این مشکل از سوی دیگر من را تحت فشار قرار داده بود.احساس می کردم که دوباره توان انجام یک عمل جراحی دیگر را ندارم.حالا که کارول نبود چه کسی می خواست بعد از عمل در خانه ، از من مراقبت کند؟از طرفی اگر ازانجام عمل جراحی خودداری می کردم، باید بقیه عمرم را بادرد می گذراندم.احساس خستگی و تنهایی می کردم.ترس تمام وجودم را گرفته بود و می دیدم که هیچ چیز خوب پیش نمی رود.برای اولین بار در تمام زندگی ام می خواستم تسلیم شوم و دیگر ادامه ندهم.
یک روز صبح از خواب بیدار شدم و با صورتی نشسته جلوی آیینه رفتم.نگاهی به خودم انداختم و یکباره صدایی در گوشم زمزمه شد.صدای کارول :«باب ! این چه حالیه؟ جواب طرفدارات رو چی می خوای بدی؟» اما جالبتر اینکه به سرعت جرقه ای در ذهنم ایجاد شد و پاسخ این سوال این طور به ذهنم رسید:«باید داستان جدیدی برای زندگی ام بنویسم!»
من به سرعت به سمت کامپیوترم رفتم و شروع به نوشتن کردم.تصمیم گرفتم داستان جدیدی برای زندگی ام بنویسم.یک داستان که با آنچه تا کنون برای خود نوشته بودم متفاوت باشد.داستانی که به من می گفت می خواهم به کجا بروم و از زندگی چه می خواهم:«من هنوز زنده هستم.من یک جوان قبراق هستم.من تنها نیستم.دوستان بسیاری دارم.خانواده دارم.خانه آرامی دارم.خاطرات خوبی از کارول دارم.من یکبار از پس عمل جراحی برآمده ام ، پس دوباره هم می توانم .این عمل جراحی به سلامت من کمک می کند.من این شرایط را تحمل می کنم و کمتر از سه ماه دیگر به زمین تنیس برمی گردم.دوباره به مسابقات برمی گردم .من عاشق این هستم که با مشکلات زندگی بجنگم و الگویی برای اطرافیانم باشم.زندگی همچنان جریان دارد پس من می توانم به دنبال فر شته دیگری در زندگی ام باشم.»
داستان جدیدی که من برای زندگی خودم نوشتم داستانی بهتر از داستان قبلی بود.داستانی سرشار از امید ، خوش بینانه،الهام بخش ؛ داستانی که مرا به جلو می برد.
من با چند پزشک دیگر مشورت کردم وتصمیم خودم را گرفتم که عمل جراحی را انجام دهم.همچنین با خانواده و دوستانم هماهنگ کردم که بعد از عمل جراحی چندروزی از من مراقبت کنند.جالب بود که دیگر هیچ ترس و شبهه ای همراه من نبود.من داستان قبلی زندگی ام را دور انداخته و داستان جدیدی برای زندگی ام نوشتم و آنرا بازی کردم.عمل جراحی با موفقیت انجام شد و من دوباره به زمین تنیس برگشتم.طرفدارانم بیشتر از قبل شدند.شرایطی فراهم شد تا دوباره به ازدواج فکر کنم.من داستان جدیدی برای زندگی ام نوشتم و آنرا بازی کردم.مطمئنا” شما هم می توانید این کار را انجام دهید.این کار به شما کمک می کند تغییرات مثبت در زندگیتان ایجاد کنید.
منابع: