قالب وردپرس افزونه وردپرس
Home > سرگرمی > داستان کوتاه > شازده کوچولو

شازده کوچولو

شازده کوچولو گفت: همه انسان ها ستاره هایی دارند. ولی ستاره ها برای همه یک معنی را نمی دهد. برای کسانی که مسافرند، ستاره ها راهنما هستند. برای بعضی چیزی بیشتر از چراغ های کوچک نیستند.برای کسانی که دانشمند هستند، معما و در نظر مرد کارفرما ، طلا هستند. ولی همه این ستارگان ساکن هستند. تو …. خود تو …. ستارگانی خواهی داشت که هیچ کس ندارد.

-چه می خواهی بگویی ؟

– من در یکی از این ستاره‌ها هستم و در یکی از آنها خواهم خندید. بنابراین زمانی که شب هنگام به آسمان نگاه می کنی مانند این خواهد بود که تمام ستاره ها می خندند … تو فقط تو  …ستارگانی خواهی داشت که می خندند!

-دوباره خندید.

– زمانی که اندوهت فروکش کرد- گذر زمان تمام غم ها را فرو می نشاند- از اینکه روزی با من آشنا شدی ، خرسند خواهی بود. تو همیشه دوست من خواهی بود ودلت خواهد خواست که با من بخندی و گاهی پنجره خود را برای لذت بردن خواهی گشود…..و دوستانت از اینکه وقتی به آسمان نگاه می کنی و لبخند می زنی متحیر خواهند شد.

آن وقت تو به آنها خواهی گفت: «بله ، ستاره ها همیشه مرا به خنده می اندازند! » و آن ها فکر خواهند کرد که تو دیوانه ای. خواهی دید که من تورا بدجوری دست انداخته ام.

و دوباره خندید.

شازده کوچولو نوشته آنتوان دو سنت اگزپری

دیدگاهتان را بنویسید