سنگ مفت گنجشک هم مفت در مورد اشخاصی گفته میشود که از انجام هر کاری میترسند در صورتی که آن کار اصلاً ضرری ندارد.
در گذشتههای دور، زن و شوهری سالیان سال در کنار هم زندگی میکردند تا پیر شدند. بچههای آنها ازدواج کرده و از پیش آنها رفته بودند و به همین دلیل آن دو کاملاً تنها بودند و تمام روز تنها صدایی که در خانه آنها به گوش میرسید صدای جیک جیک دستهی گنجشکهایی بود که روی درخت وسط حیاط آنها زندگی میکردند. پیرزن هر روز اضافهی غذا را گوشهی باغچه میریخت تا گنجشکها از آن بخورند.
تا اینکه پیرزن مریض شد و در اثر بیماری نیاز به استراحت بیشتری پیدا کرد و صدای دائم جیک جیک گنجشکها برایش آزاردهنده شده بود. پیرزن به پیرمرد غر میزد که این گنجشکها را بگو تا از اینجا بروند. ولی پیرمرد نمیدانست گنجشکهایی که سالیان سال به درخت خانهی آنها عادت کردهاند را چه طوری فراری دهد. هر بار که سنگی برمیداشت تا به آنها بزند یا نمیتوانست و یا اگر هم به سوی آنها پرتاب میکرد آنها میرفتند و دوباره برمیگشتند.
یکبار که زن داشت از صدای جیک جیک گنجشکها شکایت میکرد مرد گفت: تو بگو من چه کار بکنم. هر بار که به آنها سنگ میزنم میروند و دوباره بازمی گردند. زن جواب داد: سنگ مفت گنجشک هم مفت آنقدر بزن تا بروند.