وقتی می خواهند اختلاف و جنگ بین دو نفر را به چیزی تشبیه کنند از اصطلاح مثل سگ و گربه به جان هم افتادن استفاده می کنند.اما داستان دشمنی سگ و گربه واقعا” چیست.
روزگار قدیم پیرمرد و پیرزنی در یک کلبه دور افتاده کوهستانی زندگی می کردند ، مردمی که در کوهستان سفر می کردند در خانه این دو استراحت می کردند و آب و غذا تهیه می کردند و در ازای این خدمات پولی به پیرمرد و پیرزن پرداخت می کردند.در خانه آنها سگ و گربه ای هم ساکن بودند که پیرمرد و پیرزن به آنها رسیدگی می کردند و این دو حیوان زندگی راحتی آنجا داشتند.
روزی دو مرد وارد خانه شدند و از آنها خواستند که اجازه بدهند شب را در منزل آنها بمانند.پیرمرد و پیرزن از آنها پذیرایی کردند و داستان مسافران و پولی که از آنها می گیرند را تعریف کردند.
وقتی صبح شد پیرزن و پیر مرد متوجه شدند که پولهایشان سرجایشان نیستند. آنها متوجه شدند که آن دو مرد هم در اتاق شان نیستند حدس زدند که ممکن است کار آنها باشد خیلی ناراحت شدند ولی کاری از دستشان بر نمی آمد نمی دانستند که آن دو مرد کی و به کدام سمت فرار کرده اند.
سگ و گربه از دیدن ناراحتی آن دو بسیار ناراحت شدند و بخاطر اینکه آنها خودشان را مدیون محبت آنها می دانستند بنابراین تصمیم گرفتند هرجور شده آن دو مرد را پیدا کرده و پولها را پس گرفته به پیرمرد و پیرزن برگردانند.
سگ با بو کشیدن و گربه چشمهای تیزبین خودش جستجو را آغاز کردند از کوهها و رودها گذشتند تا اینکه به دزدها رسیدند .منتظر ماندند تا مردها به خواب رفتند سپس به سراغ کیسه های پول رفته و آنها را برداشته و به سرعت به سمت خانه حرکت کردند .
پس از اینکه بقدر کافی از مردها دور شدند تصمیم گرفتند تا کمی استراحت کنند و سپس ادامه مسیر را طی کنند.سگ خوابید اما گربه با خودش فکر کرد که بهتر است از این موقعیت استفاده کرده و سریع سکه ها را به پیرمرد و پیرزن برساند و خودش را پیش آنها عزیزتر کند و جایگاه بهتری نسبت به سگ در خانه پیدا کند.
بنابراین از خواب سگ استفاده کرده و به سمت خانه حرکت کرد .پیرمرد و پیرزن با دیدن گربه و کیسه پولها خیلی خوشحال شدند و با غذاهای خوشمزه و جای گرم ونرم از او استقبال کردند.
اما سگ پس از بیدار شدن دید که گربه و پولها نیستند ناچار به سمت خانه حرکت کرد و تا اوضاع گربه را دید متوجه موضوع شد ، پیرمرد و پیرزن هم فکر کردند که سگ برای تفریح و خوشگذرانی از خانه خارج شده با سنگ و چوب از او استقبال کردند و اورا داخل خانه راه ندادند.
از آن روز دشمنی سگ و گربه آغاز شد.هر جا که فرصتی پیش می آمد به جان هم می افتادند .