قالب وردپرس افزونه وردپرس
Home > سرگرمی > داستان کوتاه > داستان کوتاه معمای عشق

داستان کوتاه معمای عشق

در شهری کوچک واقع در دل کوهستان، یک خانه قدیمی و مرمری با درختان سبز و بزرگ احاطه شده بود. این خانه خالی از سکنه بود و همیشه یک حس عجیب ترسناک از آن می‌آمد. اهالی شهر، به دلیل قدمت طولانی خانه، آن را افسرده‌ترین خانه شهر نام گذاری کرده بودند.

یک روز، یک مرد جوان به نام توماس تصمیم گرفت تا بررسی علت افسردگی این خانه را آغاز کند. توماس با یک چمدان کوچک و یک چراغ به دنبال جواب‌های خود وارد خانه شد، تاریکی پوشیده اتاق‌ها و پلکان‌های فراموش‌شده او را در آغوش گرفت.

توماس تمام اتاق‌ها را گشت و نور چراغش را بسوی تاریکی خانه روانه کرد. به ظاهر، هیچ چیز نامتعارفی در خانه وجود نداشت، اما او احساس می‌کرد که چیزی در این خانه پنهان شده است. توماس به اتاق بزرگ‌ رفت و در آنجا چشمانش به یک صندوق قدیمی افتاد.

توماس با دقت به صندوق نگاه می‌کرد و احساس می‌کرد که اینجا پاسخ معمای افسردگی این خانه قدیمی ممکن است وجود باشد. با گشودن صندوق ، یک نامه قدیمی به چشمش خورد.

در نامه نوشته شده بود: “عشق من، هر چه تازه و زنده است، در این خانه زندگی خواهد کرد. بزرگترین معما، عشق را در این خانه پیدا کن.”

توماس با توجه به این نامه، دریافت که این خانه به عنوان جایی برای زندگی و عشق خلق شده است. او با خواندن نامه، نگاهی نو به این خانه قدیمی داشت و احساس می‌کرد که حالا افسردگی از آن خانه رفته است. او تصمیم گرفت که این خانه را باز کند و به آن رنگی جدید و تازه ببخشد.

توماس با توجه به نامه، زندگی خود را در این خانه شروع کرد و با آگاهی از تاریخ این خانه، افسردگی را به شادی و نور تبدیل کرد. این خانه که پیشتر نماد افسردگی بوده، حالا به عنوان نمادی از عشق و زندگی پرنشاط در شهر جاودانه شده بود.

دیدگاهتان را بنویسید