قالب وردپرس افزونه وردپرس
Home > سرگرمی > داستان کوتاه > داستان کوتاه : خبر دادن

داستان کوتاه : خبر دادن

مرد ثروتمندي مباشر خود را براي سرکشي اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسيد:

– جرج ازخانه چه خبر ؟

– خبر خوشي ندارم قربان سگ شما مرد .

– سگ بيچاره پس او مرد. چه چير باعث مرگ او شد ؟

– پرخوري قربان !

– پرخوري؟ مگه چه غذايي به او داديد که تا اين اندازه دوست داشت ؟

– گوشت اسب قربان و همين باعث مرگ او شد.

– اين همه گوشت اسب از کجا آورديد ؟

– همه اسب هاي پدرتان مردند قربان !

– چه گفتي؟ همه آنها مردند؟

– بله قربان همه آنها از کار زيادي مردند .

– براي چه اينقدر کار کردند؟

– براي اينکه آب بياورند قربان !

– گفتي آب؛ آب براي چه ؟

– براي انکه آتش را خاموش کنند قربان !

– کدام آتش را ؟

– آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد .

– پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزي چه بود ؟

– فکرمي کنم که شعله شمع باعث اين کار شد قربان !

– گفتي شمع؟ کدام شمع ؟

– شمع هايي که براي تشيع جنازه مادرتان استفاده شد قربان !

– مادرم هم مرد ؟

– بله قربان. زن بيچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمين گذاشت و ديگر بلند نشد قربان !

– کدام حادثه ؟

– حادثه مرگ پدرتان قربان !

– پدرم هم مرد ؟

– بله قربان مرد. بيچاره همين که آن خبر را شنيد زندگي را بدرود گفت .

– کدام خبر را ؟

– خبرهاي بدي قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بين رفت و حالا بيش از يک سنت تو اين دنيا ارزش نداريد. من جسارت کردم قربان خواستم خبرها را هرچه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!!!

دیدگاهتان را بنویسید