گویند حضرت سلیمان که زبان همه جانداران را می دانست، روزی از خدا خواست تا اجازه دهد یک روز تمام مخلوقات خدا را برای غذا خوردن دعوت کند.
از خداوند پیغام رسید، مهمانی خوب است ولی هیچ کس نمی تواند از همه مخلوقات خدا یک وعده پذیرائی کند.
▫️حضرت سلیمان به همه آنها که در فرمانش بودند دستور داد تا برای جمع آوری غذا بکوشند و به همه موجودات اعلام کنند که فلان روز در ساحل دریا وعده مهمانی است.
روزی که مهمانی بود به اندازه یک کوه خوراکی جمع شده بود.
در همان شروع مهمانی، یک نهنگ بزرگ سرش را از آب بیرون آورد و گفت: خوراک مرا بدهید.
یک گوسفند در دهان نهنگ انداختند. نهنگ گفت: من سیر نشدم. بعد یک شتر آوردند ولی او سیر نشده بود.
حضرت سلیمان گفت: او یک وعده غذا مهمان است آنقدر به او غذا بدهید تا سیر شود .
کم کم هر چه خوراکی در ساحل بود به نهنگ دادند ولی او سیر نشده بود.
خدمتکاران از نهنگ پرسیدند: مگر یک وعده غذای تو چقدر است؟
نهنگ گفت: خوراک من در هر وعده سه قورت است و این چیزهائی که من خورده ام فقط به انداره نیم قورت بود و هنوز دو قورت ونیمش باقی مانده است!… در آنجا بود که حضرت سلیمان متوجه عظمت کار پروردگار شد که چگونه هر روز، روزی همه موجودات را که نهنگ فقط یکی از آنهاست، به آنها می رساند…
حالا این ضرب المثل بوجود آمده و اگر فردی به قصد خیر خواهی به کسی محبت کند و فرد محبت شونده طمع کند و مانند طلبکار رفتار کند می گویند:
عجب آدم طمعکاری است، اینهمه چیز به او داده اند، هنوز دو قورت ونیمش هم باقی است!…