در روزگار قدیم داستانی است که وقتی مشتری پولداری وارد مغازه زرگری میشد و از کم و کیف و عیار جواهر پرس و جو میکرد، زرگر فورا بهای جواهر مورد پسند مشتری را چند برابر بیشتر از بهای واقعی آن اعلام میکرد و به شکل پنهانی دور از چشم مشتری همسایه بغلی را خبر میکرد.
زرگر همسایه وقتی وارد مغازه میشد همان جواهر را با بهای کمتری و در عین حال بالاتر از نرخ واقعی به مشتری پیشنهاد میکرد. در چنین حالی زرگر اول با زرگر دوم (همسایه) وارد جنگ و جدل شده و میگفت چرا مشتری مرا از چنگم درآوردی؟
زرگر دوم میگفت چرا جواهر مورد پسند را به چند برابر میخواهی بفروشی؟ خلاصه قشقرقی به راه میافتاد.
مشتری نیز وارد مغازه دومی شده و بدون هیچگونه چانه زدن جواهر را میخرید. پس از رفتن مشتری دو زرگر که از فروش جواهر سود برده بودند، سود حاصله را بین خود تقسیم میکردند.
این جنگ که به صورت حیله درآمده بود، بعدها رفته رفته در ادبیات فارسی به صورت اصطلاح درآمده است.